شاید تنهایی ...

الان دوس دارم با یه نفر حرف بزنم ترجیحا اصلا نشناسمش چون هر کسی رو که بشناسی و باهاش درد دل کنی پس فردا که یه چیزی شد فرتی میاد میگه تو فلان  شب فلان بودی اصولا آدما تو یاد آوری چیزای ناگوار اونم تو وقت نامناسب استادن ... شاید خودمم اینجوری باشم ولی حداقل سعی میکنم نباشم...نمی دونم چرا آدما همیشه شاکین و یه نگاه به رفتارای خودشون نمیندازن به نظرم اگه قبل از شکایت یه نگا به خودمون و رفتارامون بندازیم ممکنه خیلی حرفا رو نزنیم و خیلی دلا رو نشکنیم  ... خلاصه امشب دلم هیچ حسی نداره ن گرفته ن حالش خوبه یه حالت مزخرفی داره که نمیدونم اسمش رو چی بزارم و حتی نمیدونم اسم این رو که دنبال یه نفرم که باهاش درد دل کنم و اونم فقط گوش بده رو چی بزارم ... شاید تنهایی ...

پ .ن : البته همیشه یه نفر هست که به حرفات گوش بده به روت نیاره و به کسی نگه و حتی کمکت کنه که دردات رو درمون کنی فک کنم همه بدونید منظورم کیه :)

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب ... ( این جمله ییهو اومد تو ذهنم )

دوری اما نزدیک ...


وقــتــﮯ مـهـربـانـیــﭟ از دور

اینـقـــدر نــزدیـــڪ اسـت

حس میــــڪـنــم

جــغــرافــیــا ، دروغه تـاریـخ اسـت . .

بیراهه ...


بیراهه رفته بودم ،  آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید !

زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت ... !



و اما شبی دیگر

سلام دوستای عزیزم ... از قدیم گفتن از این ستون تا اون ستون فرجه حالا برا من از دیشب تا امشب یه چیزای مثبتی اتفاق افتاده ن اینکه مثبت شاید اینجوری بگم بهتره که از شدت منفی بودن دیشب کاسته شده بازم جای بسی خوشحالیه ! میتونست این جوری نباشه !

امروز با سیمین دختر عمم حرف زدم طبق معمول همیشه . بعدش سر زدم تی وی سنتر هیچ خبری نبود ... بعد یکم زبان خوندم خیر سرم پشت کنکوریم ! شیمی رو دیگه بوسیدم گذاشتم کنار دلم براش تنگ میشه چون دوسش دارم ولی خب هر شروعی ی پایانی داره شاید سال بعد هم مجبور شدم بخونمش :) البته خدا نکنه . فردا باید ی زنگی به نگار بزنم ببینم در چ حالیه خوشم نمیاد اوضاع درسی کسی و بپرسم فقط برا احوالپرسی زنگ میزنم البته خودش حرف و به اونجاها می کشونه ... دیگه کتابخونه نمیرم فضاش معذبم میکنه البته دوستاییم اونجا پیدا کردم اما ترجیح میدم تو خونه درس بخونم ... راستی برنامم برا تابستون دیدن یه عالمه فیلم و سریاله اگه فروشگاه اینترنتی خوب سراغ داشتید خبرم کنید .. چقد حرف زدم هر چی تو ذهنم بود و نوشتم امیدوارم ذهن آشفته ی من ، شما رو آشفته نکرده باشه .

تا بعد به امید روزای بهتر و بهترتر

پ . ن : قالبم میاد ییا ن ؟ :)

تنهایی

تنهایی را بلند ترین شاخه ی درخت خوب می فهمد

انگار هر چه بزرگ تر می شویم ... تنها تر می شویم

به راستی خدا از بزرگی تنهاست یا از تنهایی بزرگ ... ؟!

 

پ . ن : ببخشید این روز ها بیشتر پست هام غمناکه ...

بالاخره یه روز خوب میاد ... منتظرشم :)

امشب

امشب انقد دلم گرفته که ن میشه با شعر وسعتش رو بیان کرد ن با عکس ن با داستان ... نمیدونم چی بگم ولی خیلی ناراحتم ... کاشکی میشد یه چیزایی رو از ذهنم حذف کنم کاش میشد بتونم بعضی آدما رو از ذهن یه نفر خارج کنم مثه فیلمه درخشش ابدی ذهن پاک ... نمیدونم دیدینش یا ن ولی گاهی آرزوم اینه که بتونم مثه کلمنتاین و جوئل ذهنمو پاک کنم یا ذهن بعضی از عزیزانم و که از یاداوری بعضی آدما یا اتفاقا ناراحت میشم ... الان انقد ناراحتم که ترجیح میدم هیچ درخششی هم تو قلبه آدما بعد از پاک کردن ذهنشون نمونه ...

:(

آدم خوب قصه های من !

دلتنگت شده ام ... !

حجمش را می خواهی ؟ !

آسمان را تصور کن ...

لبخند ها هرگز ملاك شاد بودن نيست

 

لبخند ها ، هرگز ملاک شاد بودن نیست
هر تیشه ای بر دوش ، از فرهاد بودن نیست

هر جا که باشی منطق آیینه ها این است
در چشم بودن ، معنی در یاد بودن نیست

ای در قفس افتاده ، افسوس چه را داری؟
بیرون از اینجا ، درد ما آزاد بودن نیست

از عشق دیگر هر چه می گویند افسون است
آوارگی ، جز طالع بر باد بودن نیست

ای سرنوشت شوم ، جام شوکرانت کو ؟
این خانه دیگر در خور آباد بودن نیست


احسان اكابری

دو راهی

به دوراهی رسیده ام ولی یکی از راه های دو راهی را بسته اند.


برو

مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم ....